معنی پیچ و تاب دادن

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

پیچ و تاب

(اسم) گردش چیز دور خود خم و شکن، رنج و مشقت: تاب نور از روی من میبرد ماه تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب. پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد تا بماندم تافته بی نور و تاب. (ناصر خسرو) یا به پیچ و تاب افکندن یا افتادن. پیچان گشتن یا گردانیدن (از درد و رنج) .


پر پیچ و تاب

(صفت) که پیچ و تاب بسیار دارد پر چین و شکن. یا گفتار پر پیچ و تاب. که مفهوم آن پیچیده و درک آن مشکل باشد درهم بغرنج.


پیچ و تاب زدن

(مصدر) پیچ خوردن شکن یافتن بخود پیچیدن: عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میزند. (اسیر لاهیچی) ‎-2 غصه خوردن غم خوردن: اهل معنی میزنند از غیرت من پیچ و تاب مصرعی را میکند گر سر و موزون از من است. (صائب)

لغت نامه دهخدا

پیچ و تاب

پیچ و تاب. [چ ُ] (اِ مرکب، از اتباع) خطل. (منتهی الارب).خم و شکن. گردش چیزی بدور خود چون موی:
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد
تا بماندم تافته بی نور و تاب.
ناصرخسرو.
تاب و نور از روی من میبرد ماه
تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب.
ناصرخسرو.
عشق بی باک مرا در رگ جان افکندست
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید.
صائب.
اهل معنی میزنند از غیرت من پیچ و تاب
مصرعی را میکند گر سرو موزون از من است.
صائب.
مژده از گنج دلم خشت سرخم می کند
مار زهرآگین فرقت پیچ و تابی میزند.
شفائی.
عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار
زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میزند.
اسیر لاهیجی.
- بپیچ و تاب افکندن (افتادن)، پیچان گشتن یا گردانیدن از درد و رنج.


پیچ دادن

پیچ دادن. [دَ] (مص مرکب) پیچیدن چیزی را. پیچاندن. پیچانیدن. خمانیدن. خم دادن. تاب دادن. تافتن. تابیدن. بگردانیدن آن را از جای اصلی، چنانکه دست و جز آن. پیت دادن. چرخاندن. پیچ دادن موی، مرغولی کردن آن. تافتن آن. پیچ دادن میخ، بحرکت دورانی داشتن آن. بر گرد خود پیچاندن آن تا در چوب و غیره فروشود.


تاب دادن

تاب دادن. [دَ] (مص مرکب) تافتن. مفتول کردن. مرغول کردن. فتیله کردن.پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره: نخ را تاب دادن، سبیلها را تاب دادن، تاب دادن ریسمان، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب). قلدالحبل. تاب داد رسن را. (منتهی الارب):
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پرده ٔ آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
دستهایم برشته ای بسته ست
کس نداده ست جز دو دستم تاب.
مسعودسعد.
بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده.
نظامی.
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب.
نظامی.
رجوع به تابیدن شود. || چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن. سرخ کردن در روغن داغ کرده. تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه. گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن: گوشت را تاب داد. رجوع به بو دادن و برشته کردن شود. || در هوا آوردن و بردن تاب را. حرکت دادن. تاب را. جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود. رجوع به تاب شود. || تافتن یا پیچ دادن. خماندن. خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست.


پیچ و تاب رفتن...

پیچ و تاب رفتن. [چ ُ رَ ت َ] (مص مرکب) بهر سوی متمایل شدن در رفتار. رفتن نه راست.

حل جدول

پیچ و تاب دادن

تابیدن، تافتن، پیچاندن


پیچ و تاب

خم

خم، شکن

شکنج

فرهنگ معین

تاب دادن

تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن. [خوانش: (دَ) (مص م.)]


پیچ و تاب

خم و شکن، رنج و مشقت. [خوانش: (چُ) (اِمر.)]

فارسی به عربی

پیچ و تاب

اعوجاج

تعبیر خواب

تاب دادن

تاب دادن رسن یا ریسمان بر سه وجه است. اول: سفر و تحویل. دوم: ریاضت نفس. سوم: گشایش کارهای فروبسته. - امام جعفر صادق علیه السلام

معادل ابجد

پیچ و تاب دادن

483

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری